خنده و گریه
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!! . . . . اعتراف میکنم امروز سر کلاس اجازه گرفتم برم برسم به کلاس زبانم معلمم اجازه داد بعد من نیم ساعت نشسته بودم سرکلاس نمیرفتم معلمم گفت مگه تو نمیخواستی بری منم خیت شدم رفتم بیرون . . . . . . . . . اعتراف میکنم بچه بودم وقتی بارون میومد تو راه برگشت از مدرسه با چکمه هام از جاهایی رد میشدم که آب بیشتری جمع شده بود،کلی هم ذوق میکردم که پاهام خیس نمیشه… . . . . سال پیش من با پسر عموم رفته بودیم پارک خیلی راهش دور بود داشتیم برمیگشتیم بارون گرفت حالا ما بدو داشتیم میرفتیم سمت خونه دیدیم هرچی دویدیم نمیرسیم دیگه بیخیال شدم حالا هر ماشینی رد میشد میگفت برسونمتون ما نرفتیم حالا تا میتونستیم راه رفتیم بعد بارون بند اومد ما رسیدیم دم در خونه شانسه ماداریم؟؟؟!!!
نظرات شما عزیزان:
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
عجب روزایی بود..
4jokes.loxblog.com
Design By : Mihantheme |